تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر
بسیارند از تو زلال تر
بسیارند از تو زیبا تر
اما بانو تویی
از خیابان که می گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی
کسی تاج بلوریت را نمی بیند
کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت نگاه نمی افکند
وزمانی که پدیدار می شوی
تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند
در تن من.......................
برچسب ها: بانو تویی،
خداوند بی نهایت است............
اما به قدر نیاز تو پایین می آید..........
به قدر آرزوهایت گسترده می شود...........
و به قدر ایمان تو کارگشاست................................
برچسب ها: خداوند،
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم ودرد نکن ناله وفریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
برچسب ها: ای دل،
گاهی اوقات باید دست کسی را که دوست داری ، محکم بگیری و تو چشماش نگاه کنی و بهش بگی که دوستش داری...سریع بی مقدمه و بعد بری سر کارت
گاهی اوقات تو این شلوغیهای زندگی و فشار کاری و سختی روزگار باید همسرت را محکم در آغوشت بگیری و سکوت کنی و بذاری تعجب کنه ولی خیالش راحت بشه تو هستی
گاهی اوقات باید خیلی بیربط زنگ بزنی به اونی که دوستش داری و براش یه تیکه از فروغ یا نزار قبانی بخونی تا مطمئن بشه بلدی یه چیزهایی
گاهی اوقات باید بی کله باشی، داد و بیداد کنی و خیالش را راحت کنی که ترجیح میدی دیوونه اش باشی تا یک شوهر حل شده در معادلات زندگی
گاهی اوقات همسرت باید بیاد دورت بچرخه و نفهمه چه غمی تو سینه ات غل غل میزنه... مرد باید تنهایی بعضی دردها را فریاد بزنه
برگرفته از وبلاگ دکترشیری(www.doctorshiri.blogfa.com)
برچسب ها: دوست داشتن،
یار من یوسوف نیا ،اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریخت
نازنین ،اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست
گرچه در هرجمعه ای زیبا دعایت می کنند
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست.......
آدم ها را زمانی که نیاز به شنیده شدن دارند بشنوید
نه زمانی که حوصله ی شنیدن دارید..........
درختان به من آموختند :
پایبندی هرکس به اندازه ی ریشه ی اوست
به هر درختی نمی توان تکیه کرد.......
برچسب ها: درخت،
روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده
ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه
د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را
برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به آن
محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را
شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار
جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه
داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور
داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد
برچسب ها: مردکور+داستان کوتاه،
کاروان رفته بود و دیده من
همچنان خیره مانده بود به راه
خنده میزد به درد و رنجم , اشک
شعله میزد به تار و پودم , آه
رفته بودی و رفته بود از دست
عشق و امید زندگانی من .
رفته بودی و مانده بود به جا ,
شمع افسرده جوانی من !
شعله ی سینه سوز تنهایی
باز چنگال جانخراش گشود
دل من در لهیب این آتش
تا رمق داشت دست و پا زده بود !
چه وداعی , چه درد جانکاهی !
چه سفر کردن غم انگیزی .
نه نگاهی چنان که دل می خواست
نه کلام محبت آمیزی !
گر در آنجا نمیشدم مدهوش
دامنت را رها نمیکردم .
وه چه خوش بود , کاندر آن حالت
تا ابد چشم وا نمیکردم .
چون به هوش آمدم نبود کسی
هستی ام سوخت اندر آن تب و تاب
هر طرف جلوه کرد در نظرم
برگ ریزان باغ عشق و شباب
وای بر من , نداد گریه مجال
که زنم بوسه ای به رخسارت
چه بگویم , فشار غم نگذاشت
که بگویم : (( خدا نگهدارت ! ))
کاروان رفته بود و پیکر من
در سکوتی سیاه میلرزید
روح من تازیانه ها میخورد
به گناهی که : عشق می ورزید .
او سفر کرد و کس نمیداند
من درین خاکدان چرا ماندم .
آتشی بعد کاروان ماند .
من همان آتشم که جا ماندم (فریدون مشیری )
برچسب ها: فریدون+مشیری+آتش،